هرمزگان
امروز جمعه  ۶ تير ۱۴۰۴
سرویس:حوادث
تاریخ خبر : دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴- ۰۸:۵۴
میان شعله‌های آتش؛ قصه‌ای که فرهاد فراموش نمی‌کند
حادثه بندر شهید رجایی تنها یک انفجار صنعتی نبود. آزمونی بود برای انسان‌هایی که با کم‌ترین امکانات، مقابل بزرگ‌ترین خطر ایستادند. و در دل شعله‌ها، قصه‌هایی ساختند.
صدای چرخش ملخ بالگرد میان شعله‌ها گم شده بود؛ آسمان بندر شهید رجایی نه آبی بود، نه خاکستری؛ بلکه سیاه بود از آتشی که از دل انفجار برخاسته بود. هلیکوپتر امداد اما بی‌توجه به موج انفجارها، جسورانه به دل شعله‌ها می‌زد. فرهاد اباذری، امدادگر هرمزگان ، یکی از همان کسانی بود که با پودر خاموش‌کننده در دست، روی لبه خطر ایستاده بود. آن روز، پایگاه امداد ما ۱۶۰ کیلومتر دورتر از بندر بود، اما فقط چند دقیقه پس از اعلام حادثه، موتور خودروهای امدادی روشن شد. وقتی رسیدیم، زمان دیگر مفهومی نداشت. شعله‌ها زنده بودند. از فاصله زیاد، پوست صورت‌مان می‌سوخت. از هلیکوپتر بالا رفتیم، درحالی‌که می‌دانستیم با هر بار پرتاب پودر، ممکن است دیگر پایین نیاییم. خلبان حتی یک لحظه تردید نکرد... ما هم نه. هلیکوپتر بارها لرزید. موج انفجار از دل کانتینرها، پرنده را در آسمان تکان می‌داد. اما فرهاد و دیگر امدادگران، هر بار کیسه‌ها را با دقت در قلب شعله‌ها رها می‌کردند. پودر سفید، مثل ذره‌ای امید روی آتش پاشیده می‌شد تا راه برای تیم‌های زمینی باز شود. اما این فقط یک عملیات هوایی نبود. زمین حادثه تلخ‌تر از آسمان بود. ترکیبی از قیر، گوشت فاسدشده، قهوه سوخته و آهن‌های تیز، هوای منطقه را خفه کرده بود. قدم‌به‌قدم جلو می‌رفتیم. قیر تا زانو آمده بود. بعضی جاها نفس نمی‌کشیدیم، اما می‌رفتیم جلو... شاید کسی هنوز زنده مانده باشد. فرهاد می‌گوید یکی از دردناک‌ترین لحظات زمانی بود که دو برادر در جستجوی برادرشان بودند. گفتند برادرمان اینجاست. فیلمی از دوربین داشتند. با گریه التماس می‌کردند کمک‌شان کنیم. نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم. من هم یک برادر از دست داده‌ام؛ امدادگری که خودش همیشه اولین نفر در محل حادثه بود. حالا دیگر نبود. آن روز، با خودم عهد کردم برادر آن دو مرد را هرطور شده پیدا کنم، یا لااقل پیکرش را به خانواده‌اش برگردانم. جست‌وجو آغاز شد. کانتینرها با ریچ بلند شدند. فرهاد و همراهانش میان آهن‌پاره‌ها، در قیر داغ، با دستان خالی دنبال نشانه‌ای می‌گشتند. آتش‌نشان‌ها از یک طرف می‌جنگیدند، امدادگران از طرفی دیگر. جایی برای استراحت نبود. جایی برای ترس هم نه. حادثه بندر شهید رجایی تنها یک انفجار صنعتی نبود. آزمونی بود برای انسان‌هایی که با کم‌ترین امکانات، مقابل بزرگ‌ترین خطر ایستادند. و در دل شعله‌ها، قصه‌هایی ساختند که هیچ‌وقت در قاب دوربین نمی‌آید. قصه‌هایی مثل داستان فرهاد، که با هر قدم در آتش، بخشی از خودش را جا گذاشت تا امید را از دل شعله‌ها بیرون بکشد.
© 2022 - info@rcs.ir